مجنون مست ( دل نوشته های ادبی و هنری حسن بنی عامری : داستان نویس )



  gg                                                                                                                 
                        نگاهی به فیلم " دختر گمشده " ساخته ی دیوید فینچر    
   فینچر و فیلم های مهمش همیشه شیفته ی هوش مردانه بوده اند. یعنی بیشترشان ساخته شده اند در ستایشِ عقلِ موجودی زمینی به نام " مرد "، که به گواهِ داستانِ آثارِ رنگ به رنگش هوشی سرشار و گاهی غبطه برانگیز دارد - حتا اگر خونریزترین انسانِ روی زمین باشد. از قاتل حیله گر و پلیس زیرک فیلم " هفت " بگیر تا مردان اصلی فیلم های " بازی " و " باشگاه مشت زنی " و " زودیاک " و " موردعجیب بنجامین باتن " و " شبکه ی اجتماعی ". حالا اگر طبع آزمایی کرده و فیلم های" اتاق وحشت " و " دختری با خالکوبی اژدها " را با شخصیت های اصلی " زن " آفریده، فقط توانسته وجوهِ پررنگِ مردانه ی آن ها را به تصویر بکشد و، آگاهانه یا نا آگاهانه، از ظرفیت ها و امکانات هوش نه شان بهره ی خلاقانه ی چندانی نبرده. اما این بار با " دختر گمشده " سنت شکنی کرده و فیلمش را درستایشِ هوشِ زنی به تصویر کشیده که در طراحیِ نقشه هایِ تلافی جویانه اش از مردهای زندگی اش هیچ ابایی ندارد از آزارِ هوس آلودِ خودش و. ریختنِ خونِ شوهرش و. خون هر کسی که سر راه اش قرار بگیرد.

                                                                     
  فیلم یک آغاز معمولی دارد: دستی مردانه در حال نوازش موهایِ بلوندِ زنی است که صورتش را نمی بینیم و مرد می گوید: 
    وقتی به همسرم فکر می کنم، همیشه به سرش فکر می کنم. خرد شدن جمجمه ی دوست داشتنی اش را تصور می کنم. خالی کردن مغزش را. و سعی برای رسیدن به جوابِ سوال اساسی هر ازدواجی. 
  زن ناگهان به دوربین زل می زند و مرد می گوید:
  به چی فکر می کنی؟ چه احساسی داری؟ ما چی به سر همدیگه آورده یم؟
  
  
  جهنم ازدواج یا ازدواج جهنمی؟
  نیک دان و اِمی الیوت هر دو نویسنده اند و هدف شان و شرط شان از ازدواج این است که هیچ وقت اسیر روزمرگی های زوج های دیگر نشوند و زندگی متفاوت و هیجان انگیزی داشته باشند.

  امی: به خاطر نیک دختر با حالی شدم که اون دلش می خواست. در لحظه زندگی می کردم.
  امی: من اون رو باهوش ترش کردم که تا سطح من بالاتر بیاد. من از اون مرد رویاهای خودم رو ساختم.
  امی: ما راضی بودیم به تظاهر به این که افراد دیگه یی هستیم.
  اما بیکاری و تنبلی و خیانت نیک برای امی قابل بخشش نیست.
  امی: نیک تبدیل به مردی شد که من قبول نمی کردم باهاش ازدواج کنم.

  او خیانت نیک را نوعی جنایت می داند. تا آن جا که به خودش حق می دهد وانمود کند به دست نیک کشته و سر به نیست شده تا دادگاه ایالت میسوری ( شهرِ زادگاهِ نیک ) حکم مرگ او را صادر و اجرا کند. برای رسیدن به هدفش، با یک نظم حساب شده، یک جنایت متقاعد کننده ترتیب می دهد تا با کشته شدن بیرحمانه ی خودش از نیک شوهری سنگدل و جنایتکار و مستوجب اعدام بسازد. در این کار موفق هم می شود. تا آن جا که نیک با کمک رسانه ها وجهه ی انسانی خودش را از دست می دهد و کاملن مستأصل می شود.          
  
 
  آیا داستان نویس بودن یک جورهیولا بودن است؟
  حرفه ی تخصصیِ اِمی داستان نویسی است. حرفه یی که علاوه بر " ضمیرِ ناخودآگاهِ فعال " احتیاج مبرم به " ضمیر خودآگاه فعال " دارد. یعنی به جز " هوش ذاتی " به " هوش اکتسابی " هم نیاز دارد. 

  اِمی با شخصیتی که از خودش نشان می دهد، ثابت می کند که هوشمندترین انسانِ این دنیایِ به شدت طراحی شده است. تمام استدلالیون داستان در مقابل هوش سرشار و نظام یافته ی او ضربه های کاری می خورند و شکست را در نهایتِ استیصال می پذیرند: مارگو ( خواهرعاقل و منطقی و دوقلوی نیک )، کارآگاه زن، وکیل مدافع سیاه پوستِ نیک، و در نهایت خود نیک.
 
  اِمی با طراحی رفتارها و گفتارهای خودش و دیگران، و با علامت گذاری ها و یادداشت هایی که رویِ روزهایِ خاصی از تقویمِ دیواری اش ثبت می کند، و با نوشتنِ آن سیصد صفحه خاطراتِ روزانه یی که کاملن تخیلی است، تمام تلاشش را می کند تا این داستان آخرش با نیک را هم باب میل خودش بنویسد و آن را باب میل خودش زندگی کند. حتا در مواقعی که همه چیز طبق نقشه اش پیش نمی رود، حوادث پیش بینی نشده را با خلاقیتِ خلق الساعه اش مدیریت می کند و مسیر نقشه هاش را به جهت اصلی شان بر می گرداند.

  اولین اتفاق محتمل: امی در مسیرِ بی نقص و قانونیِ کشتن نیک برای خودش یک خودکشی طراحی کرده. منتها نه با کشتن شخصِ خودش. بلکه با کشتن دختری که درهمسایگیِ ویلاش زندگی می کند و براش بهترین طعمه محسوب می شود. نشانه اش هم آن تفی است که در نوشیدنی دختر می کند و ما را یاد صحنه یی می اندازد که برای حامله جلوه دادن خودش از ادرار زن حامله ی همسایه استفاده می کند. منتها آن دختری که طعمه ی بی برو برگرد ِو حتمیِ امی است، با دیدنِ پولِ زیادِ او وسوسه می شود و آن ها را با همدستی مردی طماع و در فرصتی مناسب از چنگش در می آورد و فرار می کند. دختر با این کارش هم آسیب پذیری و ضعف امی را نشانه می رود تا از او در ذهن مان موجودِ شّرِ بی نقطه ضعفی نسازیم، هم به نویسنده و فیلمساز و مخاطب فرصت می دهد تا بتوانند با باورپذیری بیشتری ماجراهای زنی عادی را پیگیری کنند که در مسیر نقشه هاش آرام آرام تبدیل به هیولایی خونریز می شود.
                         
  دومین اتفاق محتمل: امی با از دست دادن پول هاش مجبور می شود با دزی کالینگز تماس بگیرد و از او کمک بخواهد. دزی اولین دوست پسر او بوده که دو سال را با هم گذرانده اند و بعد از ترک امی خودکشی کرده و حتا بعد از ازدواج امی با او مکاتبه ی عاشقانه داشته. امی از این ضعف دزی سوءاستفاده می کند و با مظلوم نمایی هاش دل او را به دست می آورد و پیشش می ماند تا در فرصت مناسب از خلاقیتِ خلق الساعه اش استفاده کند و نقشه هاش را به مسیر دلخواه اش برگرداند.
                         
   سومین اتفاق محتمل: نیک و معشوقه ی پنهانش با م وکیلش مجبور به مصاحبه ی تلویزیونی می شوند تا با اعتراف تکان دهنده ی خودشان مسیرِ محبوبیتِ بی گناهانه ی امی را عوض کنند و تمام نگاه های رسانه یی و حساسیت های مردمی را به سمت خودشان برگردانند. نیک وقتی محبوب تر می شود که توی تلویزیون به گناه اش اعتراف می کند و از عشقش می گوید و از این که امی را هنوز زنده تصور می کند و هنوز دوستش دارد. 
                         
  چهارمین اتفاق محتمل: نگاه هوس آلودِ دزی کالینگز بزرگ ترین گناه اوست از چشم امی. در هر زمانی از داستانِ فیلم، هر جا که هوس پا پیش  می گذارد، امی پا پس می کشد و ماجراها را به نفع خودش تمام می کند. شاید چون هوس را هم حق خودش می داند.
 
  هر سه مرد زندگیِ امی (تامی اوهارا و. دزی کالینگز و. نیک دان) فقط با اجازه ی امی حق دارند تن به آتش هوسش بدهند و، به محض این که پا را از حد خودشان فراتر می گذارند، به مجازاتی محکوم می شوند که فقط خود امی حق دارد حکمش را صادر کند و فقط خود امی حق دارد آن را به شیوه ی خود آزارانه ی غیر مرسومِ خودش اجراش کند. مثل مجازات عجیبی که برای تامی اوهارا در نظر می گیرد و او را، بدون این که بُکُشد، تا آخر عمرش از حقِ مسلمِ زیستِ اجتماعی و زیستِ جنسی اش محروم می کند. یا مجازاتِ خودآزارانه ی خونخواهانه یی که برای دزی اتفاق می افتد. امی با بریدن گلوی دزی، در نامحتمل ترین زمان و مکان ممکن، هراس انگیزترین وجه روحش را عریان می کند و، تازه آن جاست که پی می بریم با چه موجودِ. خونریزِ. پیچیده ی. غیر قابل حدسی مواجه هستیم. بدن عریان او با فورانِ گرمِ خونِ مردی شستشو می شود که آرامشِ بعد از طوفانِ رهایی و حتا آن لبخندِ آخرش به هیچ وجه معنای تطهیر و پوست اندازی و تولدِ دوباره ندارد. 

  آیا امی با این کارش روحش را به شیطان فروخته؟
                   
 
  زنی به قصد انتقام ازخانه می رود، به قصد انتقامی بزرگ تر برمی گردد
  نقشه ی کشته شدنِ قانونیِ نیک نافرجام می ماند با وجودِ پول هایی که از دستِ امی به باد می رود و. با وجودِ محبوبیتی که نیک پیدا می کند و. با وجودِ زندانِ همه چیز تمامی که دزی برای امی می سازد تا به هوسرانی های موجه و پنهانی خودش برسد. این آینده یی نبوده که امی برای به دست آوردن آن نقشه کشیده. قرار بوده نیک اعدام شود و او برود یک زندگی جدید و به دور از دو رویی و تحقیر را تجربه کند. اما دو روییِ آن زنِ طماع تمامِ سرمایه ی مالی اش را به باد می دهد و. تحقیرِ جسمی و شخصیتیِ عشق شکست خورده ی قدیمی اش (دزی) باز اسیر زندانی دیگرش می کند. تنها چاره یی که می ماند، خراب کردن تمام پل های پشت سر است، و پناه بردن به آغوش شوهری که به اعترافِ خودش متنبه شده و به عشق دوباره ی او نیاز دارد. امی می تواند با یک نقشه ی حساب شده ی تازه نیک را به بند بکشد و تا آخرعمرش کنار او زندگی یی را تجربه کند که قانونش را خودش بنویسد و خودش اجرا کند. به همین دلیل متوسل می شود به قانون های گذشته ی خودش  و، با کشتن دزی و خود را محق نشان دادن، محبوبیت از دست رفته اش را بین مردم به دست می آورد. و در عین حال قدرت اعتراض و افشاگری را از نیک و خواهرش و وکیل و کارآگاه می گیرد و به جایگاهی می رسد که همیشه آرزوش را داشته. یعنی قدرتِ بلا منازع شدن در تصمیم گیری ها یِ زندگیِ شخصی و اجتماعی اش. 
                  
  امی: من تظاهر نمی کنم. تو م بودی. اون نیکی که توی تلویزیون دیدم، همونی بود که عاشقش شدم. 
  نیک: خودت خوب می دونی که فقط چیزی رو می گفتم که تو دوست داشتی بشنوی. 
  امی: تو من رو خوب می شناسی. تو با تموم وجودت من رو می شناسی.
  نیک: تو یکی رو کشته ی، امی. تو الان یه قاتلی. 
  امی: من یه مبارزم. من برای برگشتن پیش تو مبارزه کردم.
  نیک: تو یکی رو کشته ی. تو با یه تیغ گلوش رو پاره کرده ی.
  امی: تو رفتی توی تلویزیون و به م التماس کردی جونت رو نجات بدم. من مجبور شدم. من اون نیکی رو می خواستم که دوستم داره.
  نیک تهدید به افشاگری می کند و.
  امی: یه همسر زخمی و هتک حرمت شده مبارزه می کنه تا برگرده پیش شوهرش، و شوهرش ترکش می کنه. مردم و تلویزیونی ها اگه بشنون، نابودت می کنن، نیک.

  . 

  امی: من کاری می کنم که هیچ کس یادش نره تو چه دردی رو برام ایجاد کردی.
  امی با هوش سرشارش تبدیل به هیولایی شده که مردهای زندگی اش را ویران کرده تا آن ها را از نو با سلیقه ی خودش بسازد، طوری که هیچ کدام شان نتوانند هیچ اعتراضی داشته باشند. به خصوص نیک.
  امی: من به خاطر تو آدم کشتم. دیگه کی می تونه این کار رو برات بکنه؟ تو فقط با من می تونی زندگی خوبی داشته باشی.
  نیک: چرا این رو می خوای؟ آره من دوستت داشتم. و بعد تمام کاری که کردیم این بود که از هم متنفر بشیم و سعی کنیم کنترل اون یکی رو به دست بگیریم و برای هم ایجاد درد کنیم.
  امی: به این می گن ازدواج، نیک. فقط می خوام همین رو بفهمی.
                          
              
 
  قصه ی ترسناک ازدواج از نگاه جیلیان فلین و دیوید فینچر
  ترسناک ترین وجه دراماتیک این قصه آن جایی است که نیک مجبور است با کسی زندگی کند و ازش بچه دار شود که می داند هر لحظه ممکن است دستش به خون او هم آلوده بشود.

 نمای پایانی فیلم همان نمای اول است. دست مردانه ی نیک در حال نوازش موهای امی است و 

 در حال گفتنِ: به چی فکر می کنی؟ چه احساسی داری؟ ما چی به سر هم می آریم؟ 
  و ضربه ی نهایی - که خودش می تواند شروع یک داستان تازه با همین آدم ها باشد: بعدن می خوایم چه بلایی سر هم بیاریم؟

  آیا این نگاهِ امی همان نگاهِ عاشقانه ی اولِ فیلم است؟ یا نقابی است که به صورت زده برای روز مبادایی که تیغی دیگر به گردنی دیگر بکشد و حمام خونی دیگر بیافریند ؟ 
   gg                

     داستان نویس بودنِ زنِ فیلمِ "دختر گمشده" و زنِ فیلمِ "غریزه ی اصلی" 
  پل ور هوفن در سال 92 فیلمی جنجالی ساخت به اسم " غریزه ی اصلی "، که دست بر قضا عناصر مهمی از داستان فیلمش شباهت انکار ناپذیری با داستان فیلم فینچر دارد. اول این که شخصیت اصلی هر دو فیلم زنی است که داستان نویس هم هست. و دوم قتل حیرت انگیزی است که از هر دو زنِ هر دو فیلم با نقشه ی قبلی در مکانی یکسان سر می زند. در فیلم ورهوفن، با وجودِ یافتنِ قاتل، زنِ نویسنده از دید مخاطب نکته سنج تبرئه نمی شود و داستانش همچنان در ذهنی جستجوگر ادامه پیدا می کند. دنباله هایی که در ادامه ی " غریزه ی اصلی " ساخته شدند، به هیچ وجه نتوانستند وجوه مختلف شخصیت زن نویسنده را کالبد شکافی کنند و متأسفانه ایده ی تازه ی فیلم اول را هم تلف کردند.

  به نظر من " دختر گمشده " بهترین و داستانی ترین و مکمل ترین فیلمی است که تا امروز در امتدادِ خطِ داستانیِ فیلمِ " غریزه ی اصلی " نوشته و ساخته شده است. منظورم این است که در همین مدت کوتاه توانسته با داستان پردازی قدرتمندانه اش خاطره ی ناقص و محو آن دیگری را از ذهنِ مخاطبِ جستجوگر و نوجویِ سینمایِ نابِ قصه گومان کاملن پاک کند.  
                          
                       
    ن قصه گوی هراس آفرینی که مخاطبان میلیونی دارند
  یکی از نِ هراس آفرینِ هنرِ روایتِ جهان " پاتریشیا های اسمیت " است، که توی ایران خودمان با رمان " آقای ریپلی با استعداد " می شناسیمش. های اسمیت در این رمان سعی کرده سنت شکنی کند و قاتل را به مجازات نرساند و مثل یک رمان روانشناسانه به عمقِ وجودِ شخصیتِ اصلی اش بپردازد، نه به دلایلی که منجر به دستگیری اش توسط پلیس می شود.

            
  
  جیلیان فلین هم مثلِ های اسمیت سعی کرده پا را فراتر بگذارد و، علاوه بر به مجازات نرساندنِ قاتلی که این بار زن هم  هست، او را حتا محق هم نشان بدهد نسبت به جنایتی که آن را بی رحمانه مرتکب شده. زن بودنِ امی و. داستانِ پیچیده ترش و. دلهره آورتر بودنِ ماجراهایِ باور پذیرش، چند صد قدم فراتر از مرد بودنِ تام ریپلی و. داستانِ ساده اش و. دلهره ی تک بُعدیِ گیر افتادن اوست. 
  
  فلین با حس نه اش و با قدرت نویسندگی متفاوتش سعی در آشنایی زدایی و سنت شکنی هایِ مرسوم زمانه اش کرده. او با نوشتن رمان و فیلمنامه ی " دختر گمشده " به خودش و به فینچر فرصت طبع آزمایی در ژانری را داده که ن در آن همیشه موجوداتی در حاشیه بوده اند و هیچ وقت نتواسته اند بار اصلی درام داستان را بر دوش بکشند. اما این دفعه یکی از پیچیده ترین شخصیت های داستانی معاصر جهان زنی است - مخلوق زنی دیگر - که توانسته با حضورش درداستانِ بی نقصِ فیلمنامه ی فلین، به فینچر این فرصت را بدهد تا در مسیر فیلمسازی اش دست به تجربه یی تازه تر و خودشکنانه تر بزند و فیلمی بسازد تلفیقی از ژانرِ ملودرام و. پلیسی و. معمایی و. وحشت.

  فینچر در مسیرِ پر تلاطمِ فیلمسازی اش خیلی خوش اقبال بوده که آخرین اثرش - با وجود تمامِ تیرگی های روابط و. خشن و سیاه بودنِ موقعیت هایِ داستانی اش - شعر تلخی شده در ستایشِ هوشِ زنِ معاصر. 

                



                                                    rezakazemiart Instagram profile with posts and stories - Picuki.com

    
      کتاب هایِ داستانی ام حاصلِ عمرم هستند هنوز تک تک شان و. پاره هایِ قلبم هستند هنوز تک تک شان. هر چند نامهربانی دیدند از خیلی از قلم ها و خیلی از دوستان و آن سکوتِ هنوز خیلی عجیب شان. هیچ کدام از این دُردانه ها را دست هایِ پیدا و پنهان نگذاشتند از چاپِ اول و دوم بگذرند. حتا بعد از بیست و چند سال. گناه اگر به گردنِ ارشاد است یا ناشر یا هر دو یا هر قَلَم شِکنِ دیگر، من و این شِکرپاره ها هنوز زنده ایم و، به کوریِ چِشمِ بخیلش، زنده هم می مانیم. که هیچ دستِ خنجر به دستی قدرتِ ذِبحِ هیچ کلمه ی نابِ داستانی را ندارد، حتا اگر تیراژش مثلا یک چاپ باشد.

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

راد چنلز | مرجع کانال و پیج های شبکه های اجتماعی shogheprvazi madahanganaveh پروانه دانلود فایل پرباز zhplus17 موشن گرافيک را ياد بگيريد مسابقات بین المللی فیزیک دانان جوان (IYPT) تغذیه فود ، با ما بهترین باشید.